شماره ٨٧: اينجهان را غير حق پروردگارى هست نيست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اينجهان را غير حق پروردگارى هست نيست
هيچ ديارى بجز حق در ديارى هست نيست
عارفان را جز خدا با کس نباشد الفتى
عاشقان را غير ذکر دوست کارى هست نيست
حق شناسان را که بر باطل فشاندند آستين
غير کار حق و بارش کار و بارى هست نيست
دل بعشق حق ببند از غير حق بيزار شو
غير عشق حق و حق کارى و بارى هست نيست
مست حق شو تا که باشى هوشيار وقت خود
غير مستش در دو عالم هوشيارى هست نيست
اختيار خود باو بگذار و بگذر ز اختيار
بنده را جز اختيارش اختيارى هست نيست
گر غمى دارى بيار و عرض کن بر لطف او
خستگان را غير لطفش غمگسارى هست نيست
روزگار آنست کان با دوست مى آيد بسر
غير ايام وصالش روزگارى هست نيست
عمر آن باشد که صرف طاعت و تقوى شود
جز زمان بندگى ليل و نهارى هست نيست
بيغمانى را که جز تن پرورى کارى نبود
بنگر اندر دستشان از تن غبارى هست نيست
آنکه را آگه شد از تقصير خود در کار حق
جز دل بيمار و چشم اشکبارى هست نيست
سعى کن تا سعى تو خالص شود از بهر حق
غير خالص روز محشر در شمارى هست نيست
اين عبادتها که عابد در دل شب ميکند
گر نباشد خالص آنرا اعتبارى هست نيست
(فيض) در دنيا براى آخرت کارى نکرد
مثل او در روز محشر شرمسارى هست نيست
آه ميکش ناله ميکن شعر ميگو مينويس
رفتگان را غير ديوان يادگارى هست نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید