شماره ١٠٢: جمال يار که پيوسته بى قرار خود است

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جمال يار که پيوسته بى قرار خود است
چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است
هميشه واله نقش و نگار خويشتن است
مدام شيفته زلف تابدار خود است
هم اوست آينه هم شاهد است و هم مشهود
بزير زلف و خط و خال پرده دار خود است
هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب
براه خويش نشسته در انتظار خود است
براى خود بود و عندليب گلشن خود
هواى کس نکند سبزه و بهار خود است
بکام کس نشود هرگز آنکه خود کامست
بحال غير نپردازد آنکه يار خود است
بگوى (فيض) سخنها که کس نمى فهمد
بقدر دانش خود هر کسى بکار خود است
مدام خون جگر ميخورد ز پهلوى خود
چو لاله اين دل سرگشته داغدار خود است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید