شماره ٢٦١: سوخت هر چند دل بجان نرسيد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سوخت هر چند دل بجان نرسيد
کارد غم به استخوان نرسيد
جان بسى کند و روى يار نديد
دست کوشش باستخوان نرسيد
پاى خواهش ازين جهان کندم
دست کوشش بدان جهان نرسيد
خواستم تا به آسمان برسم
دست کوته به نردبان نرسيد
خواستم دل ز غم بپردازم
دست رازم بهم زبان نرسيد
غصه اين و آن دلم خون کرد
قصه دل به اين و آن نرسيد
غمگسارى نماند در عالم
بکسى از کسى فغان نرسيد
از غم جان خبر نشد دل را
ناله دل بگوش جان نرسيد
بس دعائيکه از زمين برخواست
بازگشت و بآسمان نرسيد
غم پيرى نخورد پير سپهر
بفغان دل جوان نرسيد
غم جانى نخورد جانانى
دل زارى بدلستان نرسيد
سوخت پروانه شمع رحم نکرد
گل بفرياد بلبلان نرسيد
ناله هر چند از دلم افروخت
شررى رو به آسمان نرسيد
اى خوش آن کس که تازه آمد و رفت
نو بهارش بمهر جان نرسيد
هر که چون (فيض) دل ز دنيا کند
بره عقبيش زيان نرسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید