شماره ٣٢٤: مرا درديست در دل نه چو هر درد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا درديست در دل نه چو هر درد
دواى آن نه در گرمست و نه سرد
دواى درد من درديست سوزان
که آتش در زند در گرم و در سرد
دواى درد من درد رسائيست
که از هر درد بيرون آورد گرد
دواى درد من درديست شافى
که روبد از دل و جان گرد هر درد
طبيبى مشفقى ربانيى کو
که دردم را تواند چاره کرد
دوايى خواهم از دست طبيبى
که تا گردم سراپا جملگى درد
نمى بينم بعالم سرخ روئى
نهم تا بر در او چهره زرد
بسوى اولياى حق نشانى
بنزد کيست يارب از زن و مرد
بسى گشتم بسى جستم نديدم
کسى کو باشدش يکذره زين درد
همه عمرم درين سودا بسر شد
نه مقصودم بدست آمد نه هم درد
بنه دل (فيض) بر دردى که دارى
خوشا حال کسى کو دارد اين درد
طبيب حق دوا جز درد حق نيست
بدرد او شفا يابى ز هر درد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید