شماره ٣٤٥: مژده اى از هاتف غيبم رسيد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مژده اى از هاتف غيبم رسيد
قفل جهانرا غم ما شد کليد
گوى ز ميدان سعادت ربود
هر که غم ما بدل و جان خريد
صاف مى عشق ننوشد مگر
آنکه ز هستيش تواند بريد
آنکه ازين باده بنوشد زند
تا بابد نعره هل من مزيد
سير نگردد بسبو يا بخم
کار وى از جام بدريا کشيد
تا چه کند در دل و در جان مرد
نشأه اين باده چو در سر دويد
ساقى از آن نشأه تجلى کند
عاشق بيچاره شود نابديد
حد و نهايت نبود عشق را
کى برسد وصف شه بى نذير
کوش که تا صاحب معنى شوى
(فيض) نسازد بتو گفت و شنيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید