شماره ٤٠٧: تا جان نشود ز اين و آن فرد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا جان نشود ز اين و آن فرد
بر دل نشود غم جهان فرد
تا دل نشود بعشق او جفت
جان کى گردد در اين و آن فرد
در آتش عشق تا نجوشى
جان مى نتوان فداى آن کرد
بيدردى از آن تمام دردى
در دست دواى مرد بيدرد
درد است دواى هر فسرده
بفروش متاع جان بخر درد
تا مرد زنان و رهزنانى
در راه خداى نيستى فرد
بزداى ز دل غبار کثرت
بنگر بجمال واحد فرد
کى (فيض) رسد بگرد مردان
تا زو باقيست ذره گرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید