شماره ٤١٩: مرا تو دوست ندارى خدا نخواسته باشد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا تو دوست ندارى خدا نخواسته باشد
بنزد خود نگذارى خدا نخواسته باشد
برانيم ز در خويشتن بخوارى و زارى
حق وفا نگذارى خدا نخواسته باشد
سگان کوى درت را چو بشمرى ز سر لطف
مرا در آن نشمارى خدا نخواسته باشد
ز دست عشق تو خون جگر پياله پياله
کشم تو رحم نيارى خدا نخواسته باشد
بميرم و ببرم حسرت رخت بقيامت
چنين کشيم به زارى خدا نخواسته باشد
کنم بخدمت تو عرض مدعا دل ريش
تو رو بمدعى آرى خدا نخواسته باشد
بتو گمان نبرد (فيض) اينقدر ستم و جور
تو اين صفات ندارى خداى نخواسته باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید