شماره ٤٣٢: در سرم عشق تو غوغا دارد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در سرم عشق تو غوغا دارد
عشق تو قصد سر ما دارد
بى خودم کرد نگاه مستت
چشم تو نشأه صهبا دارد
ميکند عارض تو عرض خطى
با دل ما سر سودا دارد
دانه خال تو بهر صيدم
دامى از زلف چليپا دارد
زمره سرو قدان را پيشت
قد شمشاد تو بر پا دارد
پيش روى تو قمر را چه محل
کى قمر لعل شکر خا دارد
رشک خال و خطت از خور چه عجب
رخ خورشيد کى اينها دارد
چه عجب گر بردم مجنون رشک
اين صفا کى رخ ليلا دارد
چه عجب گر دل من روز نديد
زلف تو صد شب يلدا دارد
تير مژگان تو گر هر لحظه
جا کند در دل من جا دارد
مى نداند که چه با ما کردى
زاهد از ما گله بيجا دارد
نمکى دست لب شيرينت
تلخ گوئى که غم ما دارد
الحذر اى که سر دين دارى
غمزه اش روى بيغما دارد
وصف آن يار مکن ديگر (فيض)
زاهد ما سر تقوى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید