شماره ٤٤٢: ز پاى تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز پاى تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر
ور ره نيابى سوى او بنشين جمالش را نگر
در نرمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش
زان باده چون دل خوش شوى غنج و دلالش را نگر
گيسوى عنبر بوى او وان زلف تو بر توى او
وان نرگس جادوى او آن خط و خالش را نگر
افسونگرى ها را به بين وان جادوئيها را ببين
صد فتنه آرد يک نظر چشم غزالش را نگر
در خنده شيرين او بس زهره بين شادى کنان
وز عارض و ابروى او بدر و هلالش را نگر
يکدم به پيش او نشين کان حيا و شرم بين
يکره برويش کن نظر وان انفعالش را نگر
يک بوسه از لعلش بگير زان زنده جاويد شو
لعل مذابش را بچش آب زلالش را نگر
از خنده زير لبش رمز جمالش فهم کن
و ز ناز و از تمکين او جاه و جلالش را نگر
از مصحف رويش بخوان ايمان عاشق را عيان
وز کفر پيچاپيچ او کفر و ضلالش را نگر
حال دلش پرسيد (فيض) گفتا که در زلفم بجو
آن خسته گر پيدا شود بنشين و حالش را نگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید