شماره ٤٥٥: گفتى مرا که چيست ز خوبان عجيب تر

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتى مرا که چيست ز خوبان عجيب تر
ز ايشانست آفرينش ايشان عجيب تر
در آب و خاک روح دميدن عجب بود
در خون و نطفه صورت انسان عجيب تر
گويند آفتاب عجيبست و مه غريب
از مهر و ماه عارض خوبان عجيب تر
ابرو و چشم بر رخ خورشيد طلعتان
ز ابرو و چشم غمزه خوبان عجيب تر
ناز و کرشمه خد و قد بس عجب بود
گشتن اسير صورت چسبان عجيب تر
از جان عجيب تر چه بود در سراى تن
عشقست در سراى تن از جان عجيب تر
گوشم شنيد قصه مجنون عامرى
چشمم بديد قصه خود زان عجيب تر
خون خوردن کسيست براى کسى عجب
آنکه براى بى غم ناران عجيب تر
اى کاش داشتند ز دل دلبران خبر
از دلبرى تغافل ايشان عجيب تر
رندى و شاعرى عجبست از طريق (فيض)
آنگاه شعرهاى پريشان عجيب تر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید