شماره ٤٩٤: دل از من برد ترک قباپوش

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل از من برد ترک قباپوش
بسته کمر من در خيل هندوش
از حد چو بگذشت ايام هجرش
در خفيه رفتم تا بر سر کوش
گفتم وصالت گفتا رخ دوست
تا وقتش آيد اکنون تو ميکوش
گفتم نگاهى گفتا که زود است
چندى بحسرت خون جگر نوش
گفتم که لطفى گفتا که خامى
در ديگ قهرم يک چند ميجوش
گفتم که زلفت زد راه دينم
گفتا چه دينى پر زهد مفروش
گفتم که خون شد دل در غمت گفت
در ياد ما کن دل را فراموش
گفتم که هجرت بنياد ما کند
گفتا که اى (فيض) بيهوده مخروش
رفتم که ديگر حرفى بگويم
بر لب زد انگشت يعنى که خاموش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید