شماره ٥٢٠: هر که جا داد او رسوم اهل دنيا در دماغ

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که جا داد او رسوم اهل دنيا در دماغ
از شراب خون دل هر دم کشد چندين اياغ
آنکه بار ننگ و عار ابلهان گيرد بدوش
او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ
دل چو پر شد از غم دنيا نماند جاى دين
شغل دنيا کى گذارد بهر ديندارى دماغ
در کمين عمر بنشسته است دزدى هر طرف
از زن و فرزند و مال و خانه و دکان و باغ
آنزمان آگه شود کز عمر ماند يک نفس
بر زبان واحسرتا و بر دل و جان درد و داغ
پير شد آن بوالهوس گويد جوانم من هنوز
کار خواهم کرد زين پس عمر بگذارد بلاغ
ريش مردک شد سفيد و ماند از آن ده مو سيه
گويد او هست اين دو رنگ از ريش خود گيرد کلاغ
ابلهان را واعظى کردن نه کار تست (فيض)
کار خود نيکو کن و مى دار از عالم فراغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید