شماره ٥٥٦: ميبرد غيرت ز حسن تو ملک

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميبرد غيرت ز حسن تو ملک
رشک دارد بر تو خورشيد فلک
کو ملک را چشم و ابروى چنين
کى بود حور جنان را اين نمک
از ميانت ميشوم من در گمان
وز دهانت نيز مى افتم بشک
نى توانم نفى و نى اثبات کرد
ديده کس بود و نبود مشترک
دل ز من بردى و قصد جان کنى
رحم کن بگذار با من زين دو يک
هم دل و هم جان چه سان شايد گرفت
عدل کن الروح لى و القلب لک
(فيض) را گر زان دهان لطفى کنى
آب حيوانى زيد ورنه هلک



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید