شماره ٦٠٧: بدوست حال دل سوگوار را چه نويسم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بدوست حال دل سوگوار را چه نويسم
بيار غار خود احوال غار را چه نويسم
بروز غيد خود آن مايه سرور و سعادت
حکايت غم شبهاى تار را چه نويسم
غم فراق عزيزان فزون ز حد شمار است
چگونه عرض کنم بيشمار را چه نويسم
ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتى
بجان کار غم کار و بار را چه نويسم
کنار کردى و شد بى کرانه درد و غم من
حديث درد و غم بيکنار را چه نويسم
قرار دل چو توئى بى تو دل قرار ندارد
سوى قرار ز غم بيقرار را چه نويسم
بمن ز سوى تو هرگز پيام و نامه نيامد
حديث يک غم بيش از هزار را چه نويسم
غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم
چو گويم از دل تنگ و غبار را چه نويسم
چها که بر سرم آورد روزگار جدائى
شکايت ستم روزگار را چه نويسم
حکايت غم هجران شنيد هر که دلش سوخت
بدوستان سخن شعله بار را چه نويسم
بروزگار من آنها که از فراق تو آمد
ز صد هزار هزاران هزار را چه نويسم
خموش (فيض) که بر يار حال پنهان نيست
بيار قصه هجران يار را چه نويسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید