شماره ٦٦٠: من اين زهد ريائى را نميدانم نميدانم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من اين زهد ريائى را نميدانم نميدانم
رسوم پارسائى را نميدانم نميدانم
دل من مست جانانست و جانانش همى بايد
بهشت آن سرائى را نميدانم نميدانم
وصال دوست مى بايد مرا پيوسته روز و شب
من اين رسم جدائى را نميدانم نميدانم
ز خود يکتا شدم خود را ز دوش خويش افکندم
من اين دلق دو تائى را نميدانم نميدانم
ز خود بگذشتم و محو جمال دوست گرديدم
خودى و خودنمائى را نميدانم نميدانم
يکى گويم يکى دانم يکى بينم يکى باشم
دو تائى و سه تائى را نميدانم نميدانم
دلم ديوانه زلفش شد آنجا ماند جاويدان
ز زنجيرش رهائى را نميدانم نميدانم
سخنها بر زبان مى آيدم ليکن نمى گويم
چو علتهاى عالى را نميدانم نميدانم
من ار نيکم و گر بد (فيض) گو مردم ندانند
زبان خودستائى را نميدانم نميدانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید