شماره ٦٧١: شب تار است روز من بيا خورشيد تابانم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شب تار است روز من بيا خورشيد تابانم
روان سوز است سوز من بيا اى راحت جانم
بيا اى يار ديرينم بيا اى جان شيرينم
دمى بنشين ببالينم که جان بر پايت افشانم
ترا خواهم ترا خواهم بغير از تو کرا خواهم
بغير از تو چرا خواهم توئى جانم توئى جانم
ز شادى چون شوم خندان توئى پيدا در آن خنده
ز غم چون ميکنم افغان توئى پنهان در افغانم
زنى در من گهى آتش کنى گاهى دلم را خوش
کدامين بهتر است از لطف يا قهرت نميدانم
ز من پرسى که مرد دنييى اى (فيض) يا عقبى
نه مرد اين نه مرد آن پريشانم پريشانم
گروهى عالم و عاقل گروهى غافل و جاهل
من ديوانه بيدل نه با اينم نه با آنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید