شماره ٦٩٨: ميدمد هر دم خيالت روحى اندر قالبم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ميدمد هر دم خيالت روحى اندر قالبم
روز ميگردد ز خورشيد دلفروزت شبم
ميطپد دل شمع رويت را چو مى بينم ز دور
چون شدى نزديک چون پروانه در تاب و تبم
من که تاب ديدن رويت نمى آرم چسان
طاقت آن باشدم تا لب گدارى بر لبم
چون خيالت دم بدم در اضطراب آرد مرا
پس وصالت تا چه خواهد کرد تا روز و شبم
جان و دل سوزد فراقت وصل دين غارت کند
اى فدايت جان و دل وصل تو دين و مذهبم
با تو بودن بيتو بودن هيچيک مقدور نيست
چاره سازد مگر فرياد يارب ياربم
نيست پايانى رهت را راه خود مقصود نيست
مانده ام حيران ندانم چيست آخر مطلبم
(فيض) عشقست اين شکايت ترک کن تسليم شو
مهر ورزم جان کنم تا هست جان در قالبم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید