شماره ٧١٣: گرد جهان گرديده من چون روى تو ناديده من

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گرد جهان گرديده من چون روى تو ناديده من
ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزيده من
از پرتو نور رخت تابى فتاده در دلم
کز هستيش چون کوه طور بر خويشتن لرزيده من
آيا چه مستيها کنم آن دم که برگيرى نقاب
چون بيخود و آشفته ام روى ترا ناديده من
از حسن پيدا گشت عشق از عشق پيدا گشت حسن
از حسن اگر نازيده تو از عشق هم نازيده من
از بهر آن گاهى مگر روزى ز من گيرى خبر
شبها بسى در کوى تو در خاک و خون غلطيده من
تا بو که تو يادم کنى گوشى بفريادم کنى
بر آستانت روز و شب زاريده و ناليده من
از ديده ام خون شد روان آهم گذشت از آسمان
با من همان هستى چنان چيزى چنين نشنيده من
خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتيا
بهر تماشاى رخت روشن کنم زان ديده من
مهرت بجان (فيض) جا کرده است در روز ازل
تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزيده من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید