شماره ٧٣٨: با دل من جلوه گلزار ميگويد سخن

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
با دل من جلوه گلزار ميگويد سخن
صد زبان بگشوده از يک يار ميگويد سخن
بنگريد اى عاشقان بوى من و رنگ مرا
بو ز زلف و رنگم از رخسار ميگويد سخن
گل گشوده دفترى تا بنگرد اوراق را
عندليب از بر ز وصف يار ميگويد سخن
از مقام وصف لطفش گل حکايت مى کند
در بيان شرح قهرش خار ميگويد سخن
چشم بيمارش چه گردد جلوه گر در بوستان
در ثنايش نرگس بيمار ميگويد سخن
ميوه ميگويد ثناى او بطعم و رنگ و بو
با زبان برگها اشجار ميگويد سخن
رو بدست آور ز غيب معرفت گوشى دگر
تا بدانى هم نه و هم چار ميگويد سخن
معدن و نامى و حيوان انسى و جن و ملک
با زبانى هر يکى زان يار ميگويد سخن
آن يکى در عالم ظاهر از حق ميزند
وآن يکى در باطن از اسرار ميگويد سخن
کشف اسرار حقايق را بقدر فهم خود
هر کسى در پرده اشعار مى گويد سخن
گاه مولانا و گه عطار و گاهى مغربى
گه ز شوقش قاسم انوار مى گويد سخن
من که باشم تا زنم دم از ثناى کردگار
در ثنايش احمد مختار مى گويد سخن
کفت لااحصى محمد کيست ديگر دم زند
ليک قدر خويش هر هشيار مى گويد سخن
هر که مستولى شود بر جان او عشق کسى
بيخودانه با در و ديوار مى گويد سخن
گر سخن بسيار گويد (فيض) معذورش بدار
هر که او دلتنگ شد بسيار ميگويد سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید