شماره ٧٤٢: جان ز من مستان دل ببر خون کن

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان ز من مستان دل ببر خون کن
اينچنين که باشد دردم افزون کن
تا کنى صيدم غمزه را سر ده
تا روم از خود چهره ميگون کن
سينه ام بريان ديده ام گريان
هوش را حيران عقل مفتون کن
اى فدايت من خيز بسم الله
قصد جانم را تيغ بيرون کن
تا کى افسون من از تو بنيوشم
يا بکش ورنه ترک افسون کن
پاى دل بگشا از سر زلفت
سر بصحرا ده تاى مجنون کن
جان من آن کن کان دلت خواهد
حاش لله من گويمت چون کن
ديده را از آن رو روشنائى ده
ورنه از اشگش رشک جيحون کن
پيش حکم تو سر نهادم من
خواهيم کم کن خواهى افزون کن
(فيض) ميخواهد آنچه را خواهى
خواهيش خرم ورنه محزون کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید