شماره ٧٩١: نه چشم آنکه برويش نظر توان کردن

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه چشم آنکه برويش نظر توان کردن
نه پاى آنکه بکويش گذر توان کردن
نه آن قرار که تاب رخش توان آورد
نه آن شکيب که بى او بسر توان کردن
نه همدمى که باو درد دل توان گفتن
نه محرمى که ز رازش خبر توان کردن
نه آن نفس که دعا چون کنى قبول شود
نه آن قبول که سر خاک در توان کردن
نه سر چو گوى بميدان او توان افکند
نه پيش خنجر او جان سپر توان کردن
دلم دلى نه که در وى بگنجد اينهمه غم
غمش غمى نه که از دل بدر توان کردن
کجا روم چکنم درد خود کرا گويم
ز خويش کاش زمانى سفر توان کردن
بيابيا بقضاى خداى تن در ده
گمان مبر که علاج دگر توان کردن
بدوست دوست شو و تلخ دهر شيرين کن
که زهر را بمحبت شکر توان کردن
بآنچه دوست کند دوست باش با او دست
بدين وسيله مگر در کمر توان کردن
چنان محبت او جا گرفت در دل (فيض)
که پيش تير غمش جان سپر توان کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید