شماره ١: باوج کبريا کز پهلوى عجز است راه آنجا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باوج کبريا کز پهلوى عجز است راه آنجا
سرموئى گر اينجا خم شوى بشکن کلاه آنجا
ادبگاه محبت ناز شوخى برنميدارد
چو شبنم سر بمهر اشک ميبالد نگاه آنجا
بياد محفل نازش سحرخيز است اجزايم
تبسم تا کجاها چيده باشد دستگاه آنجا
مقيم دشت الفت باش و خواب ناز سامان کن
بهم مى آورد چشم تو مژگان گياه آنجا
خيال جلوه زار نيستى هم عالمى دارد
زنقش پا سرى بايد کشيدن گاه گاه آنجا
خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نوميدى
شرر در سنگ دارد پرفشانيهاى آه آنجا
بسعى غير مشکل بود زاشوب دوئى رستن
سرى در جيب خود دزديدم و بردم پناه آنجا
دل از کم ظرفى طاقت نبست احرام آزادى
بسنگ آيد مگر اين جام و گردد عذرخواه آنجا
بکنعان هوس گردى ندارد يوسف مطلب
مگر در خود فرورفتن کند ايجاد، چاه آنجا
زبس فيض سحر ميجوشد از گرد سواد دل
همه گر شب شوى روزت نميگردد سياه آنجا
زطرز مشرب عشاق سير بينوائى کن
شکست رنگ کس آبى ندارد زير کاه آنجا
زمين گيرم با فسون دل بى مدعا (بيدل)
دران وادى که منزل نيز مى افتد براه آنجا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید