شماره ٥: چون شمع يک مژه واکن زپرده مست برون آ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون شمع يک مژه واکن زپرده مست برون آ
بگير پنبه زمينا قدح بدست برون آ
نه مرده چند شوى خشت خاکدان تعلق
دمى جنون کن وزين دخمه هاى پست برون آ
جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن
نياز سنگ کن اين شيشه از شکست برون آ
ثمر کجاست درين باغ گوچو سرو و چنارت
زآستين طلب صد هزار دست برون آ
منزه است خرابات بى نياز حقيقت
تو خواه سبحه شمرخواه مى پرست برون آ
قدت خميده زپيرى دگر خطاست اقامت
زخانه ئى که بنايش کند نشست برون آ
غبار آنهمه محمل بدوش سعى ندارد
بپاى هر که ازين دامگاه جست برون آ
اميد و يأس وجود و عدم غبار خيال است
از آنچه نيست مخور غم از آنچه هست برون آ
مباش محو کمان خانه فريب چو (بيدل)
خدنگ ناز شکارى زقيد شست برون آ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید