شماره ١٢: آنجا که فشارد مژه ام ديده تر را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آنجا که فشارد مژه ام ديده تر را
پرواز هوس پنبه کند آب گهر را
وقتست چو گرداب بسوداى خيالت
ثابت قدم ناز کنم گردش سر را
محو تو زآغوش تمنا چه کشايد
رنگيست تحير گل تصوير نظر را
زين باديه رفتم که بسرچشمه خورشيد
چون سايه بشويم زجبين گرد سفر را
يارب چه بلا بود که تردستى ساقى
بر خرمن مخمور فشاند آتش تر را
از اشک مجوئيد نشان بر مژه من
کين رشته زسستى نکشيد است گهر را
تسليم همان آئينه حسن کمال است
چون ماه نو ايجاد کن از تيغ سپر را
تا کى چو جرس دل بطپيدن بخراشم
در ناله ام آغوش وداعيست اثر را
از اشک توان محرم رسوائى ما شد
شبنم همه جا آئينه دار است سحر را
چون قافله عمر بدوش نفسى چند
رفتيم بجائيکه خبر نيست خبر را
(بيدل) چو سحر دم مزن از درد محبت
تا آنکه نبندى بنفس چاک جگر را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید