شماره ٢٦: اگر حيرت باين رنگست دست و تيغ قاتل را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اگر حيرت باين رنگست دست و تيغ قاتل را
رگ ياقوت ميگردد روانى خون بسمل را
باين طوفان ندانم در تمناى که ميگريم
که سيل اشک من در قعر دريا راند ساحل را
مپرس از شوخئى نشو و نماى تخم حرمانم
شرارى داشتم پيش از دميدن سوخت حاصل را
خيال جذبه افتادگان دشت سودايت
برنگ جاده دارد در کمند عجز منزل را
زکلفت گر دلت شد غنچه گلزارش تصور کن
که خورسندى به آسانى رساند کار مشکل را
لب اهل زبان نتوان بمهر خامشى بستن
قلم از سرمه خوردن کم نسازد ناله دل را
عبارت محرمى بيحاصل از معنى نميباشد
بليلى چشم واکن گر توانى ديد محمل را
در آن محفل که حاجت ميشود مضراب بيتابى
نواها در شکست رنگ استغناست سايل را
کف خونى که دارم تا چکيدن خاک ميگردد
چه سان گيرم باين بى مايگى دامان قاتل را
بساط نيستى گرم است کو شمع و چه پروانه
کف خاکسترى در خود فرو برده است محفل را
به بى آرامى است آسايش ذوق طلب (بيدل)
خوش آن ره رو که خار پاى خود فهميد منزل را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید