شماره ٤٩: اينقدر نقشى که گل کرد از نهان و فاش ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اينقدر نقشى که گل کرد از نهان و فاش ما
صرف رنگى داشت بيرون صدف نقاش ما
جمع دار از امتحان جيب عريانى دلت
دست ما خالى تر است از کيسه قلاش ما
زين سليمانى که دارد دستگاه اعتبار
بر هوا يکسر نفس مى گسترد فراش ما
گرد عبرت در مزار يأس ميباشد کفن
چشم پوشيدن مگر از ما برد نباش ما
محو ديداريم اما از ادب غافل نه ايم
شرم نور است آنچه دارد ديده خفاش ما
زندگى موضوع اضداد است صلح اينجا کجاست
با نفس باقيست تا قطع نفس پرخاش ما
از جبين تا نقش پا بستيم آئين عرق
اين چراغان کرد آخر غفلت عياش ما
(بيدل) اين ديگ خيال از خام جوشيها پر است
شش جهت آتش زنى تا پخته گردد آش ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید