شماره ٥٥: با سحر ربطى ندارد شام ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
با سحر ربطى ندارد شام ما
فارغست از صاف درد جام ما
دل بطوف خاک کويى بسته ايم
تکمه دارد جامه احرام ما
گريه امشب حسرت روى که داشت
روغن گل ريخت از بادام ما
از امل دلرا مسخر کرده ايم
پخته مى جوشد خيال خام ما
در حق انصاف ابناى زمان
داد تحسين ميدهد دشنام ما
بر حريفان از خموشى غالبيم
گر نباشد بحث ما الزام ما
زين چمن تصوير صبحى گل نکرد
بى نفس تر از هواى بام ما
در خور رزق مقدر زنده ايم
ريشه اين دانه دارد دام ما
فقر ما را شهره آفاق کرد
کوس زد در بى نگينى نام ما
برنمى آيد زتشويش کسوف
آفتاب کشور ايام ما
نور معنى از تصنع باختيم
خانه تاريک است از گلجام ما
غير رم در کاروان برق نيست
يک خط است آغاز تا انجام ما
تا مه بر بال تحير بسته ايم
بر که خواند بيکسى پيغام ما
تا فلک باز است درهاى قبول
آه از بيصبرى ابرام ما
هر طرف چون اشک (بيدل) ميدويم
تا کجا بى لغزش افتد گام ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید