شماره ٦٧: بدزد گردن بيمغز بر فراخته را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بدزد گردن بيمغز بر فراخته را
بوهم تيغ مفرسا نيام آخته را
درين بساط ندامت چو شمع نتوان کرد
قمارخانه اميد رنگ باخته را
بگردن دل فرصت شمار بايد بست
ستم ترانه گريال نانواخته را
جهان پست مقام عروج فطرت نيست
نگون کنيد علم هاى سرفراخته را
تکلف من و ماى خيال بسيار است
نياز خواب کن افسانه هاى ساخته را
زخلق گوشه گرفتن سلامت است اما
خيال اگر بگذارد بخويش ساخته را
فروتنى کن و تخفيف زيردستان باش
که رنجهاست بگردن سر فراخته را
تلاش ما چو سحر شبنم حيا پرداخت
عرق شد آينه آخر نفس گداخته را
حق است آينه اينجا خيال ما و تو چيست
که ديد سايه در آفتاب تاخته را
بطبع کارگه عشق آتش افتاده است
کسى چه آب زند آشيان فاخته را
چه سود اگر بفلک رفت گرد ما (بيدل)
زسجده نيست امان عجز خود شناخته را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید