شماره ٨١: بسکه دارد ناتوانى نبض احوال مرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه دارد ناتوانى نبض احوال مرا
بازگشتن نيست از آئينه تمثال مرا
خاک نم گل ميکند سامان خشکى از غبار
سير کن هنگامه ادبار و اقبال مرا
بسکه در ميزان هستى سنگ قدرم بيش بود
در عدم با کوه مى سنجند اعمال مرا
تخم اميدى بسوداى حضورى کشته ام
سبز کن يارب سر در جيب پامال مرا
انتظار وعده ديدار آخر واخريد
از غم ماضى شدن مستقبل حال مرا
رشته سازم چه امکان است گيرد کوتهى
سايه آن زلف پرورد است آمال مرا
سبحه داران از هجوم دردسر نشناختند
آن برهمن زاد صندل بر جبين مال مرا
در تب شوق آرزوها زير لب خون کرده ام
ناله جو شد گر بيفشارند تبخال مرا
جز عرق چون موج ازين درياچه بايد برد پيش
شرم پرواز آب کرد افشاندن بال مرا
گر همه گردون شوم زين خرمن بيحاصلى
غير خاک آخر چه بايد بيخت غربال مرا
ميکشم بار دل اما نقش مى بندم بخاک
عجز خوش نقاش عبرت کرد حمال مرا
ميکند (بيدل) عبث فرصت شماريهاى عمر
خاک بيز شيشه ساعت مه و سال مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید