شماره ٨٦: بعجزيکه دارى قوى کن ميان را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بعجزيکه دارى قوى کن ميان را
بحکمت نگردانده اند آسمان را
روان باش همدوش بى اختيارى
بلد گير رفتار ريگ روان را
نفس گر همه موج گوهر برايد
زدست گسستن نگيرد عنان را
درين انجمن ناکسى قدر دارد
زکسب ادب صدر کن آستان را
بعرض هنر لب کشودن نشايد
زچيدن مياشوب جنس دکان را
چه دام است دنيا چه نام است عقبى
تو معمارى اين خانهاى گمان را
کسى بار دنيا نبرد است بر سر
زتسليم بوسى است سنگ گران را
بوهم تعين رميد از تو راحت
زپرواز پر داده ئى آشيان را
بمعراج دولت مکش رنج باطل
کجيهاست در هر قدم نردبان را
تنک مايه فقر دارد سعادت
هماگير بى مغزى استخوان را
زلفظ آشنا شو بمضمون نازک
کمر حلقه کرده است موى ميان را
حسابيست در اتفاق دو همدم
عددهاست واحد زبان و دهان را
زخوددارى ماست محرومى ما
برون رانده خشکى زدريا کران را
تميزى نشد محو اين نرگسستان
نديدن کشوده است چشم جهان را
سر و کار دنيا عيان است (بيدل)
مکرر مکن منفعل امتحان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید