شماره ٩٤: بوى وصلت گر ببالاند دل ناکام را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بوى وصلت گر ببالاند دل ناکام را
صحن اين کاشانه زيرسايه گيرد بام را
طاير آزاد ما گر بال وحشت واکند
گردباد آئينه سازد حلقه هاى دام را
ديدن هنگامه هستى شنيدن بيش نيست
وهم ما تا کى وصال انديشد اين پيغام را
منعم از نقش نگين جوى خيالى ميکند
مفت حسرت ها اگر سيراب سازد نام را
ساقيا امشب چو موج مى پريشان دفتريم
رشته شيرازه ما ساز خط جام را
پختگى خواهى بدرد بينوائى صبر کن
آسمان سرسبز دارد ميوه هاى خام را
تيره بختى نيز مفت اعتبار زندگى است
شمع صبح عالم اقبال داند شام را
موج دريا را بساحل همنشينى تهمت است
بيقراران نذر منزل کرده اند آرام را
شعله ما دور گرد الفت خاکستر است
دوش وحشت برنتابد جامه احرام را
شوق ميبالد بقدر رم نگاهيهاى حسن
ورنه دام دلبرى کوآهوان رام را
در چمن هم از گزند چشم بد ايمن مباش
پرده زنبوريست آنجا ديده بادام را
چون خط پرکار (بيدل) منزل ما جاده است
جستجوهاى هوس آغاز کرد انجام را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید