شماره ١٠٧: پيش آن چشم سخنگو موج مى در جامها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
پيش آن چشم سخنگو موج مى در جامها
چون زبان خامشان پيچيده سر در کامها
رنگ خوبى را زچشم او بناى ديگر است
روغن تصوير دارد حسن ازين بادامها
موج دريا را طپيدن رقص عيش زندگيست
بسمل او را به بى آرامى است آرامها
از مذاق ناز اگر غافل نباشد کام شوق
ميتوان صد بوسه لذت بردن از دشنامها
چون خط پرگار اگر مقصد دليل عجز نيست
پاى آغاز از چه ميبوسد سر انجام ها
از گرفتارى ما با عشق زيب ديگر است
بال مرغان مى شود مژگان چشم دامها
شهره عالم شدن مشکل بود بيدردسر
روز و شب چين بر جبين دارد نگين از نامها
سخت دشوار است قطع راه اقليم عدم
همچو پيک عمر بايد از نفس زد گامها
مقصد وحشت خرامان نفس فهميدنيست
بى سراغى نيستند اين بوى گل احرامها
نشه عيشى که دارد اين چمن خميازه است
بر پر طاوس مى بندم برات جامها
هيچکس در عالم اقبال فارغ بال نيست
رخش نتوان تاختن (بيدل) به پشت بامها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید