شماره ١٢١: جنون آنجا که ميگردد دليل وحشت دلها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جنون آنجا که ميگردد دليل وحشت دلها
بفرياد سپند از خود برون جسته است محفلها
باميد کدامين نعمه مى نالى درين محفل
طپيدن داشت آهنگى که خون کردند بسملها
تلاش مقصدت برد از نظر سامان جميعت
بکشتى چون عنان دادى رم آهوست ساحلها
درين محنت سرا گر بستر راحت هوس دارى
نمالى سينه بر گردى که گيرد دامن دلها
با صلاح فساد جسم سامان رياضت کن
نم لغزش بخشکى ميتوان برداشت از گلها
زبيرنگى سبکروح آمديم اما درين منزل
گرانى کرد دل چندان که بربستيم محملها
چو اشک از کلفت پندار هستى در گره بودم
چکيدم ناگه از چشم خود و حل گشت مشکلها
ززخم بى امان احتياج آگه نه ور نه
بچندين خون ديت ميخواهد آب روى سائلها
تو راحت بسمل و غافل که در وحشتگه امکان
چو شمع از جاده ميجوشد پر پرواز منزلها
نواى هستى از ساز عدم بيرون نمى جوشد
گريبان ميحط است آنکه ميگويند ساحلها
خمار کامل از خميازه ساغر ميکشد (بيدل)
هجوم حسرت آغوش مجنون ريخت محملها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید