شماره ١٣١: چون صبح مجو طاقت آزار کس از ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون صبح مجو طاقت آزار کس از ما
کم نيست که ما را بدر آرد نفس از ما
ما قافله بى نفس موج سرابيم
چندين عدم آنسوست صداى جرس از ما
مرديم بضبط نفس و لب نکشوديم
تا بوى تظلم نبرد دادرس از ما
عمريست درين انجمن از ضعف دوتائيم
خلخال رسانيد بپاى مگس از ما
همت نزند گل بسر ناز فضولى
رنگ آينه بشکست بروى هوس از ما
پرناکس ازين مزرعه ياس دميديم
بر چشم توقع مگذاريد خس از ما
در گرد خيال تو سراغيست وگرنه
چيزى دگر از ما نتوان يافت پس از ما
رنگ آئينه الفت گل هيچ نپرداخت
قانع بدل چاک شد آخر قفس از ما
ما را ننشانيد کسى بر سر راهش
(بيدل) تو پذيرى مگر اين ملتمس از ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید