شماره ١٣٤: چون نگاه از بس بذوق جلوه همدوشيم ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون نگاه از بس بذوق جلوه همدوشيم ما
يک مژه تا وا شود صد دشت آغوشيم ما
حيرت ما از درشتيهاى وضع عالم است
دهر تا کهسار شد آئينه مى جوشيم ما
شمع فانوس حباب از ما منور کرده اند
روشنى داريم چندانيکه خاموشيم ما
چشم بند غفلت هستى تماشا کردنيست
دهر شور محشر است و پنبه در گوشيم ما
ساز تشويش عدم از هستى ما ميدمد
عافيت بى اضطرابى نيست تا هوشيم ما
شعله گر دارد مقام عافيت خاکستر است
به که طاقتها بدست عجز بفروشيم ما
آمد و رفت نفس پر بى سبب افتاده است
کيست تا فهمد که از بهر چه ميکوشيم ما
زندگى تنها وبال ما نشد زاقبال عجز
نيستى هم بار تکليفيست تا دوشيم ما
احتياط ظاهر امواج عجز باطن است
بسکه ميبالد شکست دل زره پوشيم ما
راه مقصد جز بسعى ناله نتوان کرد طى
چون جرس بى درد هم ايکاش بخروشيم ما
چون نگه صد مدعا از عجز ما بى پرده است
نيست فريادى باين شوخى که خاموشيم ما
ياد ما (بيدل) وداع وهم هستى کردنست
تا خيالى در نظر دارى فراموشيم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید