شماره ١٣٧: جهان گرفت غبار جنون تلاشى ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جهان گرفت غبار جنون تلاشى ما
چو صبح تاخت بگردون جگر خراشى ما
حرير کسوت تنزيه فال شوخى زد
ببوى پيرهن آميخت بدقماشى ما
دل از تعلق اسباب قطع راحت کرد
نفس بناله کشيد از قفس تراشى ما
نداشت گرد دگر آستان يکتائى
خيال قرب شد احکام دور باشى ما
چه ظلم داشت درين انجمن تميز فضول
که خودپرست عيان کرد خواجه تا شى ما
کسى مباد خجل از تعلق اغراض
عرق بجبهه دمانداز نياز پاشى ما
در آتشيم چو شمع از ضعيفى طاقت
که رنگ رفته نجسته است از حواشى ما
بهر زمين که فتاديم برنخاست غبار
جهات تنگ شد از پهلوى فراشى ما
زنشه مى تمکين ما مگو (بيدل)
قدح در آب گهر زد ادب معاشى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید