شماره ١٥٣: خارج آهنگى ندارد سبحه و زنار ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خارج آهنگى ندارد سبحه و زنار ما
ميدود مرکز همان سر بر خط پرکار ما
از ادب پروردگان ياد تمکين توايم
موى چينى ميفروشد ناله در کهسار ما
سعى ما چون شمع بيتاب هواى نيستى است
تا پر رنگيست از خود ميکند منقار ما
گر همه مخمل شود خواب بهار اينجا تراست
سايه گل پر عرق ريز است در گلزار ما
تا نگه رنگ تأمل باخت پروازيم و بس
چون سحر تا کى شود شبنم قفس بردار ما
بوى گل مفت تامل هاست گروا ميرسى
نبض وارى در نفس پر ميزند بيمار ما
ذره ايم از خجلت سامان موهومى مپرس
اندک هر چيز دارد خنده بر بسيار ما
شهرت رسوائى ما چون سحر پوشيده نيست
گل زجيب چاک مى بندند بر دستار ما
از ازل آشفتگى بنياد تعمير دليم
موى مجنون چيدن است از سايه ديوار ما
ياس پيرى قطع کرد از ما اميد زندگى
بسکه خم گشتيم افتاد از سر ما بار ما
همچو عکس آب تشويش از بناى ما نرفت
مرتعش بوده است گوئى پنجه معمار ما
در خور هر سطر (بيدل) بايد از خود رفتنى
جاده ها بسته است بر سر قاصد از طومار ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید