شماره ١٦٢: داغ عشقم نيست الفت با تن آسانى مرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
داغ عشقم نيست الفت با تن آسانى مرا
پيچ و تاب شعله باشد نقش پيشانى مرا
بى سبب در پرده اوهام لافى داشتم
شد نفس آخر بلب انگشت حيرانى مرا
از نفس بر خويش مى لرزد بناى غنچه ام
نيست غير از لب کشودن سيل ويرانى مرا
خلعت خونين دلان تشريف دردى بيش نيست
بس بود چون غنچه زخم دل گريبانى مرا
رازداريها بمعنى کوس شهرت بوده است
چون حيا از پوشش عيب است عريانى مرا
پر سبکروحم زفکر سخت جانى فارغم
چون شرر در سنگ نتوان کرد زندانى مرا
گرد بيتاب از طواف دامنى محروم نيست
زد بصحراى جنون آخر پريشانى مرا
همچو موجم سودن دست ندامت آب کرد
بعد ازين هم کاش بگدازد پشيمانى مرا
ميروم از خويش در انديشه بازآمدن
همچو عمر رفته يارب برنگردانى مرا
غير الفت برنتابد صافى آئينه ام
ميکند تا خار و خس در ديده مژگانى مرا
اين چمن يارب بخون غلطيده بيداد کيست
کرد حيرانى چو شبنم چشم قربانى مرا
جلوه مشتاقم بهشت دوزخم منظور نيست
ميروم از خويش در هر جا که ميخوانى مرا
چون شرارم ساز پيدائى حيا ارشاد کرد
يعنى از خود چشم پوشانيد عريانى مرا
ميرود از موج بر باد فنا نقش حباب
تيغ خونخوار است (بيدل) چين پيشانى مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید