شماره ١٦٥: داغيم چون سپند مپرس از بيان ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
داغيم چون سپند مپرس از بيان ما
در سرمه بال ميزند امشب فغان ما
عرض کمال ما عرق آلود خجلت است
ابر است اگر بلند شود آسمان ما
ما را چو شمع باب گداز آفريده اند
يعنى زمغز نرم تر است استخوان ما
شبنم صفت زبسکه سبکبار ميرويم
بوى گل است ناقه کش کاروان ما
چون شعله سر بعالم بالا نهاده ايم
خاشاک وهم نيست حريف عنان ما
شوخى نگاه ما نفروشد چو آئينه
عمريست تخته است زحيرت دکان ما
پرواز ناله نيز بجائى نميرسد
از بس بلند ساخته اند آشيان ما
رنگ شکسته آئينه بيخودى بس است
يارب زبان ما نشود ترجمان ما
جز داغ نيست مائده دستگاه عشق
آتش خورد کسى که شود ميهمان ما
با آنکه ما اسير کمند حوادثيم
عنقاست بى نشان بسراغ نشان ما
کو خامشى که شانه کش مدعا شود
آشفته است طره وضع بيان ما
پيداست راز سينه ما (بيدل) از زبان
يک پاره دل است زبان در دهان ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید