شماره ١٦٧: در بى زرى زجبهه اخلاق چين گشا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در بى زرى زجبهه اخلاق چين گشا
هر چند آستين گره آرد جبين گشا
از سايلان دريغ نشايد تبسمت
گيرم کفت تهيست لب آفرين گشا
آب حيات جوى جسد جوهر سخاست
راه تراوشى چو ظروف گلين گشا
منعم اگر به تنگى خلقست ناز جاه
چين دارتر زنقش نگين آستين گشا
گر لذت از مآل حلاوت نبرده ئى
بارى زاشک شمع سر انگبين گشا
افسانه هاى بيژن و رستم بطاق نه
گر مرد قدرتى دلت از بند کين گشا
حيف است طبع مرد زغيبت قفا خورد
ياران حذر کنيد ز حيز سرين گشا
باغ و بهار بسته سير تغافلى است
مژگان بهم نه و نظر دوربين گشا
از نقب سنگ نقش نگين فتح باب يافت
اى نامجو تو هم ره زيرزمين گشا
تحقيق هر قدر دهدت مهلت نفس
گو هر بسوزن نگه واپسين گشا
(بيدل) بهر چه عزم کنى وصل مقصد است
اينجا نشانه هاست تو شست از کمين کشا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید