شماره ١٧٨: درين وادى چسان آرام باشد کاروانها را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
درين وادى چسان آرام باشد کاروانها را
که همدوشيست با ريگ روان سنگ نشانها را
چه دل بندد دل آگاه بر معموره امکان
که فرصت گردش چشميست دور آسمانها را
زموج بحر کم سامانى عالم تماشا کن
که تير بى پر از آه حبابست اين کمانها را
جگر خوردن مگر بر اعتبار دل بيفزايد
که قيمت نيست غير از خون بها ياقوت کانها را
بتدبير از غم کونين ممکن نيست وارستن
مگر سوزد فراموشى متاع اين دکانها را
علاج پيچ و تاب حرص نتوان يافتن ورنه
بجوش آورده فکر حاجت ما بحروکانها را
بيک پرواز خاکستر شديم از شعله غيرت
سلام توتياى ماست چشم آشيانها را
ببال و پر دهد پرواز مرغان رنج بيتابى
طپيدن بيش نبود حاصل از گفتن زبانها را
چو رنگ رفته ياد آشيان سودى نمى بخشد
درين وادى که برگشتن نمى باشد عنانها را
گر اندکى کشد پاى طلب در وادى شوقت
که جسم اينجا سبکروحى کند تعليم جانها را
من و عرض نياز از عزت و خوارى چه ميپرسى
که نقش سجده بيش از صدر خواهد آستانها را
چنين کز کلک مارنگ معانى ميچکد (بيدل)
توان گفتن رگ ابر بهار اين ناودانها را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید