شماره ١٩٥: زهى چون گل بياد چيدن از شوق تو دامانها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زهى چون گل بياد چيدن از شوق تو دامانها
چو صبح آواره چاک تمنايت گريبانها
زمحفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها
مشو غافل زموسيقار خاموشى نيستانها
زچشمم چون نگه بگذشتى و از زخم محرومى
جدائى ماند چون خميازه در آغوشها مژگانها
دران محفل که رسوائى دهد کام دل عاشق
چو گل دامان مقصد جوشد از چاک گريبانها
بفکر تازه گويان گر خيالم پرتواندازد
پر طاوس گردد جدول اوراق ديوانها
دران وادى که گرد وحشتم بر خويش ميبالد
رم هر ذره گيرد در بغل چندين بيابانها
باوج همتم افزود پستيهاى عجز آخر
که در خورد شکست خود بود معراج دامانها
چه شد گر تنگ شد بر بسملم جولانگه هستى
در آغوش پروامانده دارم طرح ميدانها
بچندين حسرت از وضع خموش دل نيم ايمن
که اين يکقطره خون در خود فرو برده است طوفانها
چنين کز شوق نيرنگ خيالت ميروم از خود
توان کردن زرنگ رفته ام طرح گلستانها
دل وارسته با کون و مکان الفت نبست آخر
نشست اين مصرع از برجستگى بيرون ديوانها
بروى چهره بيمطلبى گر چشم بکشائى
دو عالم از ره نظاره برخيزد چو مژگانها
زعشق شعله خو برخاست دود از خرمن امکان
تب اين شير آتش ريخت (بيدل) در نيستانها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید