شماره ٢٠٥: سرمه سنگين نکند شوخى چشم او را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سرمه سنگين نکند شوخى چشم او را
درس تمکين ندهد گرد رم آهو را
زخم تيغش بدل از داغ مقدم باشد
پايه از چشم بلند است خم ابرو را
جبهه ما و همان سجده تسليم نياز
نقش پاکى کند از خاک تهى پهلو را
هدف مقصد ما سخت بلند افتاده است
بايد از عجز کمان کرد خم بازو را
در مقاميکه بود جلوه گه شاهد فکر
جوهر از موى سر است آينه زانو را
نرميده است معانى زصرير قلم
رام دارد نى تيرم بصدا آهو را
نغمه محفل عشاق شکست ساز است
چينى بزم جنون باش و صدا کن مو را
جهل باشد طمع خلق زسرکش صفتان
هيچ دانا زگل شمع نخواهد بو را
طبع دون از ره تقليد به نيکان نرسد
پاى اگر خواب کند چشم نخوانند او را
هستى تيره دلان جمله بخوارى گذرد
سايه دايم بسر خاک کشد گيسو را
وحشت ما چه خيال است براحت سازد
ناله آن نيست که سايد بزمين پهلو را
(بيدل) از بال و پر بسته نيايد پرواز
غنچه تا وانشود جلوه نبخشد بو را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید