شماره ٢١٩: شوق تو دامنى زد بر نارسائى ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شوق تو دامنى زد بر نارسائى ما
سرکوب بال و پر شد بيدست پائى ما
در کارگاه امکان بى شبهه نيست فطرت
تمثال ميفروشد آئينه زائى ما
زان پنجه نگاين نگرفت رنگ و بوئى
پامال ياس گرديد خون حنائى ما
يارب مباد آتش از شعله باز ماند
خاک است بر سر ما از نارسائى ما
چون گل زباغ هستم ما هم فريب خورديم
خون داشت در گريبان رنگين قبائى ما
گر اشک رخ نسايد بر خاک ناتوانى
زان آستان که خواهد عذر جدائى ما
در راه او نشستيم چندانکه خاک گشتيم
زين بيشتر چه باشد صبر آزمائى ما
از سجده حضورى بوى اثر نبرديم
اميد دستها سود از جبهه سائى ما
تا کى هوس نوردى تا چند هرزه گردى
يارب که سنگ گردد خاک هوائى ما
گر در قفس بيميريم زان به که اوج گيريم
بى بال و پر اسيريم آه از رهائى ما
سرها قدم نشين شد پروازها کمين شد
صد آسمان زمين شد از بى عصائى ما
(بيدل) اگر تو هم بند بنظر نباشد
کافيست سير معنى لفظ آشنائى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید