شماره ٢٢١: صورت وهمى بهستى متهم داريم ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
صورت وهمى بهستى متهم داريم ما
چون حباب آئينه بر طاق عدم داريم ما
محمل ما چون جرس دوش طپشهاى دل است
شوق پندارد درين وادى قدم داريم ما
آنقدر فرصت کمين قطع الفتهانه ايم
عمر صبحيم از نفس تيغ دودم داريم ما
بتوان از پيکر ما يک جهان محراب ريخت
همچو ابرو هر سر مو وقف خم داريم ما
دل متاعى نيست کز دستش توان انداختن
گر همه خون نقش بندد مغتنم داريم ما
شوخ چشمى رنج استسقاء ارباب حياست
هر قدر نظاره ميبالد و رم داريم ما
گر بخود سازد کسى سير و سفر در کار نيست
اينکه هر سو ميرويم از خويش رم داريم ما
رنگ ها دارد بهار عالم بيرنگ عشق
حسن اگر خواهد دوئى آئينه هم داريم ما
حيرت ما حسن را افسون مشق جلوه هاست
همچو آئينه بياض خوش قلم داريم ما
گر نباشد اشک خجلت هم تلافى ميکند
بهر عذر چشم تر يک جبهه نم داريم ما
ديده حيران سراغ هر چه خواهى ميدهد
خلقى از خود رفته و نقش قدم داريم ما
چند بايد بود زحمت پرور ناز اميد
(بيدل) از سامان نوميدى چه کم داريم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید