شماره ٢٦٠: گر يک نفس آئينه کنى نقش قدم را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر يک نفس آئينه کنى نقش قدم را
برخاک نشانى هوس ساغر جم را
معنى نظران سبق هستى موهوم
بيرون شق خامه نديدند رقم را
بيهوده در انديشه هستى نگدازى
تا گل نکنى راه صفا خيز عدم را
آشفتگى آئينه تجريد جنون کن
پرچم گل شهرت اثريهاست علم را
بر نقد بزرگان جهان چشم ندوزى
کاين طائفه در کيسه شمردند درم را
آنرا که نفس مايه جمعيت روزيست
چون مار نبايد همه پا کرد شکم را
تا چاشنى فقر فراموش نگردد
از ما يده خلق گزيديم قسم را
آنجا که به تحرير رسد صفحه حسنت
از نيزه خورشيد تراشند قلم را
تشريف ادب سنجى تعظيم نگاهت
بر پيکر ابروى بتان دوخته خم را
بى پا و سر از بسکه دويديم براهت
در آبله چون اشک شکستيم قدم را
تا خجلت عصيان شود اظهار ندامت
جاى مژه بر ديده نهم دامن نم را
(بيدل) چه اثر واکشد از درد برهمن
نيشى نکشوده است رگ سنگ صنم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید