شماره ٢٨٩: نباشد بى عصا امداد طاقت پيکر خم را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نباشد بى عصا امداد طاقت پيکر خم را
مدار کارفرمائى برانگشت است خاتم را
با رباب تلون صاف دل کى مختلط گردد
برنگ لاله و گل امتزاجى نيست شبنم را
کرم در کشت استغنا پر کاهى نمى ارزد
گدا گر نيستى تا چندگيرى نام حاتم را
بتقليد آشناى نشه تحقيق نتوان شد
چه امکانست ساز دلربائى زلف پرچم را
زوصل مدعا سعى طلب مأيوس مى گردد
به بيکارى نشاند التيام زخم مرهم را
بپاس عصمتند از بس هوا خواهان رنگ گل
چو بو از حجره هاى غنچه ميرانند شبنم را
نمايانست حال رفتگان از خاک اين وادى
زنقش پا توان کرد سراغ ساغر جم را
هجوم پيچ و تابى زين گلستان دسته مى بندم
بدامن جاى گل چون زلف خوبان چيده ام خم را
نشاط زندگى خواهى نم چشمى مهيا کن
همين اشکست اگر هست آبيارى نخل ماتم را
گر از زنار وارستيم فکر سبحه پيش آمد
نفس مصروف چندين ريشه دارد تخم آدم را
شرار وحشيم اما درين حيرت سرا (بيدل)
زنوميدى بدوش سنگ دارم محمل رم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید