شماره ٢٩٧: نسيم شانه کند زلف موج دريا را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نسيم شانه کند زلف موج دريا را
غبار سرمه دهد چشم کوه و صحرا را
ززخم اره دندان موج ايمن نيست
گهر بدامن راحت چسان کشد پا را
لبش بحلقه آغوش خط بدان ماند
که خضر تنگ ببر ميکشد مسيحا را
عدم سراى دلم کنج عزلتى دارد
که راه نيست درو وهم بال عنقا را
حديث نرم نمى آيد از زبان درشت
شرار خيز بود طبع سنگ خارا را
هميشه تشنه لب خون ما بود (بيدل)
چو شيشه هر که بدست آورد دل ما را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید