در صفت عشق و مدح شيخ الاسلام ناصر الدين ابراهيم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عشق بيفشرد پا بر نمط کبريا
برد به دست نخست هستى ما را ز ما
ما و شما را به نقد بى خوديى در خور است
زانکه نگنجد در او هستى ما و شما
چرخ در اين کوى چيست؟ حلقه درگاه راز
عقل در اين خطه کيست؟ شحنه راه فنا
بر سر اين سر کار کى رسى اى ساده دل
بر در اين دار ملک، کى شوى اين بينوا
هست به معيار عشق گوهر تو کم عيار
هست به بازار دل يوسف تو کم بها
ديده ظاهر بدوز، بارگه اينک ببين
جوشن صورت بدر، معرکه اينک درآ
بهره درگاه دان هم خطر و هم خطاب
بهر شهنشاه دان هم صفت و هم صفا
در صفت مردان بيار قوت معنى از آنک
در ره صورت يکى است مردم و مردم گيا
اول، غسلى بکن زين سوى نيل عدم
پس به تماشا گذر آن سوى مصر بقا
گيرم چون گل نه اى ساخته خونين لباس
کم ز بنفشه مباش دوخته نيلى وطا
خيز که استاده اند راهروان ازل
بر سر راهى که نيست تا ابدش منتها
مرکب همت بتاز يک ره و بيرون جهان
از سر طاق فلک تا به حد استوا
مردمه چشم ساز نعل پى صوفيان
دانه دل کن نثار بر سر اصحابنا
در کنف فقر بين سوختگان خام نوش
بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا
هر يکى از رنگ و راى چون فلک و آفتاب
هر يکى از قرب و قدر چون ملک و پادشا
خادم اين جمع دان و آبده دستشان
قبه ازرق شعار، خسرو زرين غطا
صاحب دلق و عصا چون خضر و چون کليم
گنج روان زير دلق مار نهان در عصا
کرده به ديوان دل چرخ و زمين را لقب
پير تجشم نهاد زشت شبانگه لقا
از گه عهد الست چيره زبان در بلى
پيش در لا اله بسته ميان هم چو لا
کرده به هنگام حال حله نه چرخ چاک
داده به وقت نوا نقد دو عالم عطا
رسته دهر و فلک ديده و بشناخته
رايج اين را دغل بازى آن را دغا
بهر فريدون راز کرده ز عصمت علم
در صف فغفور آز کرده به همت غزا
از اثر داغشان هردم سلطان عشق
گويد خاقانيا خاک توام مرحبا
رو به هنر صدر جوى بر در صدر جهان
رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما
جاه براهيم بين گشته براهيم وار
مکرم اخوان فقر بر سر خوان رضا
حافظ اعلام شرع ناصر دين رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید