مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
کرد صراحى طلب، ديد صبوحى صواب
در برم آمد چو چنگ گيسو در پاکشان
من شده از دست صبح دست بسر چون رباب
داد لبش از نمک بوى بنفشه به صبح
بر نمکش ساختم مردم ديده کباب
روى چو صبحش مرا از الم دل رهاند
عيسى و آنگه الم جنت و آنگه عذاب
صبح دم آب حيات خوردم از آن چاه سيم
عقل بر آن چاه و آب صرف کنان جاه و آب
يوسف من گرگ مست باده به کف صبح فام
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب
يافت درستى که من توبه نخواهم شکست
کرد چو صبح نخست روى نهان در نقاب
گفت چرا در صبوح باده نخواهى کنونک
حجله برانداخت صبح حجره بپرداخت خواب
گفتمش اى صبح دل سکه کارم مبر
زر و سر اينک ز من سکه رخ برمتاب
من نکنم کار آب کو ببرد آب کار
صبح خرد چون دميد آب شود کار آب
من به تو اى زود سير تشنه ديرينه ام
دشنه مکش هم چو صبح تشنه مکش چون سراب
نقب زدم در لبت روى تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صب حدم و ماه تاب
مرغ تو خاقانى است داعى صبح وصال
منطق مرغ شناس شاه سليمان رکاب
شاه مجسطى گشاي، خسرو هيئت شناس
رهرو صبح يقين رهبر علم الکتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید